نتایج جستجو برای عبارت :

چه مرگته ابله؟

صدا های درون مغزم دارند دیوانه ام میکنند:/
من را از کار انداخته اند:/کاملا....
مثل ادم معتادی ام که از خماری وا رفته  و میخواهد پایش را حرکت دهد و نمی تواند...راکد و بی مصرف! در نهایت هم همه به او میخندند و میگویند احمق نمی تواند خودش را جمع کند...
معتاد چه شده ام؟
خمار که شده ام؟
نمیدانم..
من هیچی نمیدانم...
میگویند سعادت در جهالت است، این است سعادت من؟این کلافگی و سقوط بدون انتها؟
واقعا دنبال چه ام؟
هزار تکه شده ام و هر تکه ام ساز متفاوتی میزند،از چن
صدا های درون مغزم دارند دیوانه ام میکنند:/
من را از کار انداخته اند:/کاملا....
مثل ادم معتادی ام که از خماری وا رفته  و میخواهد پایش را حرکت دهد و نمی تواند...راکد و بی مصرف! در نهایت هم همه به او میخندند و میگویند احمق نمی تواند خودش را جمع کند...
معتاد چه شده ام؟
خمار که شده ام؟
نمیدانم..
من هیچی نمیدانم...
میگویند سعادت در جهالت است، این است سعادت من؟این کلافگی و سقوط بدون انتها؟
واقعا دنبال چه ام؟
هزار تکه شده ام و هر تکه ام ساز متفاوتی میزند،از چن
Artist: Belzebass | Music Name: WTF (What The Fuck?) | Genre: Electro | Released: 2015 | Belzebass - WTF


هنرمند: بلزباس | نام موزیک: چه مرگته | سبک: الکترو | تاریخ انتشار: 2015 | ملیت: ایتالیا
دانلود آهنگ بی کلام (بلزباس) Belzebass با نام (چه مرگته-چه غلطی میکنی) WTF

ادامه مطلب
رابطه با ح اگرچه دوباره کلید خورده بود اما دیگه به تهش رسیده. اینجا آخر خطه. بهم گفت ابله و خب بسمه از بس از این بچه فحش و بدوبیراه شنیدم
خیلی احمقی و واقعا هم ابلهی مری
بس کن جون مادرت... بسمه بخدا اینهمه تحقیر تو زندگیم سابقه نداشته... 
گور باباش.. بلاکمم کرده و خب چیزی نمی‌مونه جز حقارت... اما بسمه حتی تحقیرها هم
تابلوی بدن بی جان مسیح ،اثر نقاش آلمانی هانس هلباین
داستایوفسکی درمسیر فرانسه، برای دیدن این تابلو در شهر بازلِ سوئیس توقف میکند.به هنگام دیدن این تابلو در شهر بازل ، داستایوفسکی به همسرش میگوید "چنین تابلویی میتواند سبب از میان رفتن ایمان گردد " و خیره به تابلو می نگرد.تاریخ این سفر نزدیک به یک سال قبل از انتشار رمان ابله بوده.در رمان ابله پرنس میشکین با این تابلو مواجه میشود و در آنجا نیز پرنس میشکین نظری منفی درباره تابلو دارد.
نیچه یک جم
   کانالی دارم به همین اسم. * می‌گوید دوجین آدم ابله دوروبرم جمع کرده‌م و برای آن‌ها حرف می‌زنم. مخاطبانم را ابله می‌خواند و می‌گوید از تشخیص بلاهت من عاجز است، چرا که من جزو آدم‌های نزدیکش هستم و این کار را برایش دشوار می‌کند. به دل نمی‌گیرم، اما نمی‌دانم چرا اینجا یادداشتش می‌کنم.
   در بلاهت من شکی نیست. تازگی ندارد. بارها قبلا این را به خودم یادآور شده‌م. چیزی نیست که * بخواهد در آن شک کند. اما او دوست دارد باور کند که من ابله نیستم،
مدیران درجه یک، کسانی را استخدام می‌کنند که از خودشان بهتر و تواناتر هستند، اما مدیران درجه دو و پائینتر با نگرانی از دست دادن جایگاه خود، افرادی از خود پایینتر را استخدام می کنند و همینطور نفرات رده های پایینتر و ... (چون مسلما آنها هم نفرات درجه یک نیستند)
 لذا پس از مدتی با موجی فراگیر از نفرات ضعیف و ناتوان در ساختار سازمان مواجه می شوید که معدود افراد توانمند را نیز فلج می کند ...
✍ #استیو_جابز به این پدیده " انفجار ابله ها " می‌گوید.
#گای_ک
‏هیچ وقت نفهمیدم نهنگا چرا خودکشی میکنن؟ ‏آخه بزرگوار تو با اون جثه چقد میتونی دل نازک باشی آخه؟‏نه اجاره خونه میدی ‏نه مهریه ‏نه زیدت با یکی دیگه رفته ‏نه کسی جرات داره چیزی بت بگه‏موادم که نمیزنی، ‏بالای کَلَه ات هم که آبشار داری،چه مرگته دیگه ؟ !!!!!
آن‌شکلی تشنه‌ی کلمات مستقیمِ تو ام که هرکس نداند، می‌گوید کلمه‌ای، سیل است بر عطش و آتشِ درونم که تویی ناجی من، پس بده عزیز و بر این ضعیف رحم بیار... اما نیستی. من می‌دانم که کلمه‌ای کافیست تا در این تمنا غرق بشوم. روح آدم که هرچه فروتر رود و بیش‌تر در عمق بماند، خفه نمی‌شود ؛ فقط بیش‌تر دردش می‌آید. حالا تو بیا و کلمه‌ای هم انفاق نکن؟ بدهی، ندهی، مرگم تویی که زنده نگاهم می‌داری.
ریاضی مهندسی اما نشسته میانِ من و تو، بیش از تو عذابم می‌ده
خاله ی بابا دیروز مرد
امروز خاکسپاریشه
مامانم 7ونیم صبح سر صبحونه به این بهونه یادش افتاده باز بشینه برام وصیت کنه
جلو خودش با سکوت و خنده ای که عصبیه بیشتر ردش میکنم
اونم فک می کنه من الان چقدر به شخمم ام باز ادامه میده
 
اما الان از وقتی رفتن تا الان یه بار تف انداختم تو هوا
الانم نشستم گریه میکنم :/
بعد میان میگن چه مرگته؟ چرا افسرده ای؟ چرا عصبی ای؟ 
اینکه رفیق باشم برام سخت نیستمیدونی کجاش سخته؟
اونجا که از آدم خوبه ی داستان بودن خسته ای ولی حتی یه شونه واسه گریه کردن نداری
اونجا که همه به روابطتت و دوستات حسودیشون میشه ولی تو حتی نمیتونی به یکیشون بگی چه مرگته
اونجا که گریه هاشون رو بغل کردی ولی تا میای از خودت بگی، میخوری به یه دیوار محکم.
آدما دوست دارن از خودشون حرف بزنن از خودشون بگن، حتی از تو بگن از روابطشون بگن، ولی نشنون..
.
.
دیشب دلم گرفت
دیشب تنها نبودم، ولی تنهایی گریه کردم..
 سلام. .
با خودم صحبت کردم 
گفتم چه مرگته چرا اینهمه عصبانی هستی 
گفت منو له کردی چنور...میدونی از کی تا حالا قرار بوده روکش هامو عوض کنی نکردی ...میدونی از کی تا حالا قرار بود کلاس زبان بری همش عقب انداختی ..
میدونی خیلی  کم بمن میرسی , کم آرایشگاه منو می بری همیشه با یه عالمه سبیل و ابرو منو تو خیابون می گردونی 
خلاصه از این غرغر های  درونیم به این نتیجه رسیدم بازم باید مهربون باشم فقط لبخند زدن جلوی آینه کاری رو از پیش نمی بره...
و اینکه توقعات من
از صبح نزدیک چهل پنجاه بار بماند امیرعباس گلاب رو پلی کردم و مشغول کارام شدم
همین چند لحظه پیش ز. م زنگ زد و بهش گفتم نه و بهونه آوردم
تلفونو با یه خداحافظی محترمانه و سلام برسونید قطع کردمو زار زدم
زااااررر زدم
من جدا روانم بهم ریخته 
یه سیکل معیوبه 
هم دلم تنگه هم مثل سگ پاچه میگیرم هم مثل گراز تنهام و تنها داراییمه و میدونم تنهاتر میکنم خودمو منه روانی و هم مثل خرچنگ میدونم تنها کسمه
چه مرگته خودمه احمق
کاش خبر مرگمو واسم بیارن با این اخلاق
پرهیزگار باش که دادار آسمان
فردوس جای مردم پرهیزگار کرد
نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
هر کو عمل نکرد و عنایت امید داشت
دانه نکاشت ابله و دخل انتظار کرد
 
قبلا که این شعر را می خواندم و در بسیاری از موارد بعنوان ضرب المثل استفاده می کردم، هیچ وقت فکر نمی کردم، دیگه اصلا کاربردی نداشته باشه و خیلیا هستند که کاملا برعکس نابرده رنج، گنج برایشان میسر می شود!
زمانى که کودک شروع به گفتن "من،من" میکند یعنى خودم میخواهم انجام دهم به این معنیست که کودک در حرکت بسوى استقلال است .
مسلما در ابتدا همه کارها را اشتباه انجام میدهند و برخورد والدین تاثیر تعیین کننده ایى در اعتماد بنفس کودک دارد.
اگر به او بگوییم نکن، بده، بشین، دست نزن تو نمیتونى، به جاى آنکه به او بیاموزیم و مراقبش باشیم کودک به این نتیجه میرسد که من ناتوان و ابله هستم و نمیتوانم.
تا حرف میزنی، میگن ناشکری نکن خدا قهرش میگیره
تا حرف نمیزنی، میگن چه مرگته چرا هیچی نمیگی
خسته شدم دیگه
ازین وضعیت نکبتی خسته شدم
از فشار و استرس و نگرانی خسته شدم
از غر شنیدن و بازخواست شدن خسته شدم دیگه
از فضولیای آشنا و غریب خسته شدم دیگه
از زندگی کردن اینجوری خسته شدم
از زور زدن واسه ایجاد تغییر و بجاش درجا زدن، خسته شدم
از تنهایی و بی کسی خسته شدم
از انگ چسبوندن این و اون خسته شدم
از فهمیده نشدن و درک نشدن خسته شدم
از گوشیم، از لپ تاپم، از
دو شب در هفته رو سنگم از آسمون میبارید میرفتیم فلافلی رسول. سه شنبه و جمعه. غیر یه بار. یه سه شنبه که تو راه فلافلی ناپدریش زنگ زد. هیچی نگفت. فقط گریه کرد. میم گریه هم نکرد. فقط راهشو کج کرد سمت ترمینال. رفت تبریز. وقتیم برگشت دیگه میم نبود.
جمعه بود. مغازه هم شلوغ تر از همیشه. گردن دراز کرد گفت آقا رسول همون همیشگی! بعد انگاری خیلی کیف کرده باشه از حرفش زد زیر خنده. گفتم ابله! خندیدم. گفت خودتی و باز به خودش پیچید. گفتم این اداها واسه اوناس که عصر به
الان قبل این که از شرکت بزنم بیرون مدیر برنامه ریزی پروژه علی میم توی اتاق ما اومده بود داشت کاری رو انجام می‌داد دید من اینجا چی میکشم از دست این چند خانم! بهم گفت آقای رضا بهتر بیایی توی اتاق فنی!!!! بلافاصله بعد پشتیبان خانم فرانک ر مثل اسهال ی ها تند پرید وسط گفت آره برید اینجا نمیشه حرف زد و بخندیم!!!! اوووف ببینم فردا توی شرکت چه خبرهاست! ولی من پشتیبان خانم مهسا آ رو ببینم برم اتاق فنی نمی‌بینم ش! بی فایده است
خب به این لحاظ هم تو این ده سال شبیه به میم شدم که هر وقت اندوهی عمیق دارم می‌گیرم می‌خوابم و بله الان ۱۰.۵ صبخ بعد از پایان و کات با ح است و من تازه از خواب بیدار شدم و به نحو عجیبی سنگینم. البته حالم بهتره. نمی‌تونم بگم گور باباش و نمی‌تونمم بگم تخممه هیچ، فعلا واسه ابله گفتنش ناراحتم و ترس دارم یه بار دیگه‌ای بیاد و من بازم شل کنم. کاش بلد بشم شل نکنم و جلوش وایسم. لعنت به این دل هرجایی ولی بالاخره که باید جلوش رو بگیرم که؟ خلاصه که امروز حمو
یکی از اصحاب گوید از امام صادق ع پرسیدم که مردی ابله دار جنب شده بود او را غسل دادند و مرد فرمود اوراکشتند جرا نپرسبند همانا دوای نفهمی پرسش  است 2 حضرت صاوق ع بحمران را جع بسوالیکه کرده بود همانا مردم هلاک شدند چون نپر سیدند 3 و فرمود بر در این علم قفلی است که کلید ان پرسش است  4 و فرمود مردم در فراخی و گشادگی نیستند مگر اینکه بپرسند و بفهمندو امام خویش بشناسد و بر انها رواست که بانچه امام گوید عمل کنند اگرچه از روی تقیه باشد
 
مردی نزد حکیم امد و خواستار پندی ازحکیم پیرامون ازدواج شد حکیم بعد از دست کشیدن به محاسن خویش به مرد گفت تلاش کن مرد که از پاسخ خردمندانه حکیم بر اشفته شده بود گفت چه اقداماتی برای تلاش انجام بدم که حکیم عصبانی شد و به جوانک ابله گفت طلاش کن نه تلاش
زمانی که مدرسه می رفتم -دوران راهنمایی-نسبت بچه هایی که سیگارمی کشیدند بدبین بودم. احساس می کردم که چقدر ابله هستند که با این همه هشداری که درباره مضر بودن سیگار میدن باز میرن سمتش!!با خودم فکر می کردم که حتما هم به خاطر یه نخ سیگار چقدر توهم میزنن که مثلا بزرگ شدند!اصلا چطور با این بوی بدش کنار میان! چیه این بو و دود جذبشون می کنه! حتی بعضی وقتا هم پا رو فراتر  میذاشتم و میرفتم باهاشون حرف بزنم که مثلا از توهم درشون بیارم و نجاتشون بدم.شروع صحبت
چه سان گویی سفیدی را سیاهی
، چه سان خوانی صوابی را گناهی.
ز گمراهی چرا رهبر بجویی،
چو او رهگم زنی در نیمه راهی.
ز ابله عاقل و دانا تراشی،
چرا دیوانه خوانی عاقلی را.
به روز سختی از دلسنگی خویش
کنی خون جگر صاحب دلی را.
همه عیب زمان باشد بگویی،
به هر یک عیب خود یابی بهانه.
چو فرزند زمان باشی همیشه،
گناه تو همه عیب زمانه.
ز تو دور و زمان راضی نباشد،
که باشی لحظ های از خویش راضی.
نسازی بهر خود زیبا زمانی،
اگر کار خودت سامان نسازی.
ابله داستایوسکی و آبلوموف گنچاروف رو همراه یه کتاب آبکی از جوجو مویز از کتابخونه گرفتم به قصد مرگ کتاب میخونم که فقط فراموش کنم تنها هستم 
و به حد خودکشی عروسک می سازم 
خوبی این تنهایی اینه که باز برگشتم به دوران خوب کتابخونی گذشتم 
ادبیات روسیه هم که واقعا حالم رو خوب میکنه
فقط اینبار احتمالا یه کار بد بکنم و ابلوموف رو به کتابخونه برنگردونم 
و برای مدتی طولانی تمدیدش کنم و پیش خودم نگه دارم 
اخه بعد از دوسال دوباره تو کتابخونه دیدمش قبلا
 
رمان ابله داستانی است از فئودور داستایوسکی که من نسخه ی صوتی آن را با ترجمه ی پرویز شهدی با گویندگی محمدرضا علی اکبری گوش دادم. این ترجمه از نسخه ی انگلیسی صورت گرفته و اگر قصد خرید نسخه ی کاغذی آن را دارید، پیشنهاد می دم یکی از دو ترجمه ی سروش حبیبی و مهری آهی را تهیه کنید که مستقیما از نسخه ی روسی ترجمه شده اند.
شخصیت اصلی و قهرمان داستان ما پرنس میشکین فردی است ساده لوح که در جوانی پدرش را از دست داده و به علت داشتن بیماری صرع توسط دوست پدرش
امروز پدر یکم ولخرجی بنمود و پیتزا خرید
با بعدش که خوردیم بابام برگش گف که برو مسواک بزن دندونات خراب میشه نوشابه خوردی
من..چشم پدر
رفتم دستشویی مسواک بزنم دیدم باز درودیوار خیسه
یجوری که بشنوه وبه دیوار گفتم
ای دیوار بزرگ باز اردک اومده تو اینجا )( اخه بابام وقتی ووضو میگیره همه جارم ابیاری میکنه...خیلی وسوواسی عمل میکنه و نجس پاکی اولویتشه)
 بعدش که فهمید باهاشم
گفت بابات اردکه بی ادب
من..باباجان منم همینو گفتم بخدا ..انقد نپیچون یه حرفیو جا
مجدد قبل از هر چیزی دوباره معذرت خواهی میکنیم از مسئولین زحمت کش کشور ، دلیل هم نداره ما موظف هستیم به این کار ، قیمت بزنینو میگند که یا باید سهمیه بندی کنیم یا افزایش قیمت بدیم و جز این راهی نیست.ببخشید که ابله نیستیم ، ببخشید ایرانی هستیممومنمسلمونخدا ترسانسانآدمسعی در تقویت پول ملی داشته باشید هم بدک نیست ، این طوری نه افزایش قیمت میخاد نه سهمیه بندی نه قاچاق میشه ،راه حل های دیگه هم هست اما به مسئولین فشار میاد نه مردم برای همین ازش گذر
من: میلاد چرا هی جلو من سبز میشی؟! آخر من دماغم از دست تو میشکنه!!!!!!میلاد: دختره ی سربه هوا.....من: ضعیفه!!!!!!!میلاد با این حرفم برگشت و رخ به رخ هم شدیم و خیلی شمرده گفت:ـ دقیقا یه بار دیگه حرفت رو تکرار کن؟!من: ضعیفه!!!!!میلاد مچ دستم رو گرفت و پرتم کرد سمت دیوار و من رو به دیوار تکیه داد و مچ دستم رو تا حد مرگ فشار داد........من: آی ننه....... میلاد چه مرگته آروم تر.........میلاد: با کی بودی ضعیفه؟!من: با عمه ام ..... با تو بودم دیگه.......میلاد محکم تر فشار داد به طوری
"پشت پرده ی یک سالن تئاتر آتشی پا گرفت و شعله ور شد. دلقک بیرون آمد تا مردمان را آگاه کند؛ مردمان چنین انگاشتند که او درحالِ جک تعریف کردن است و کف زدند. او تکرار کرد؛ هلهله و تحسین بیشتر شد. حتی به گمانم جهان اینگونه به پایان خواهد رسید: 
با هلهله ای عمومی از سوی حاضرجوابان ابله ای که ویرانی جهان را نیز یک جوک می پندارند."
سورن کی یرکگارد
 ساعت 4:20 صبح، وقتی تک تک سلولای بدنم چیزی جز خواب نمی خوان حرف زدن خیلی سخته. چون کل روز بیحال بودم و نیمه خوا
♦ دروغ از دیدگاه بهلول :
کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ ،*فیلسوف است*
کسی که راست و دروغ برای او یکی است، *چاپلوس است*
کسی که پول می گیرد تا دروغ بگوید، *دلال است*
کسی که دروغ می گوید تا پول بگیرد، *گدا است*
کسی که پول می گیرد تا راست و دروغ را تشخیص دهد، *قاضی است*
کسی که پول می گیرد تا راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد، *وکیل است*
کسی که جز راست چیزی نمی گوید، *بچه است*
کسی که به خودش هم دروغ می گوید، *متکبر است*
کسی که دروغ خودش را باور می کند، *
امام صادق ع فرمود   رسولخدا  ص فرمود سازگاری با مردم نصف ایمانست و نرمی با انها نصف زندگی است  سپس امام صادق ع فرمودبانیکان در پنهان امیزش کنید وبا بدکاران در اشکار وبر انها حمله نکنید که بر شما ستم کنند زیرا زمانی برای شما پیش اید که دینداران نجات نیابدجز اینکه را مردم ابلهش دانند و خود او هم اماده باشد و تحمل کند که باو گویند ابله وبیعقل است امام صادق ع میفرمود گروهی از قریش با مردم کم سازکاری کردند از قریش رانده شدند  در صورتیکه بخدا ی سو
از دیشب تمرین صریح حرف زدن رو شروع کردم، یعنی دقیقا در مورد محور و موضوع اصلی با طرف مقابلم بحث میکنم. مثلا" سلام خوبی؟" گاهی از همین دو کلمه ، دو هزار چت  از این شاخ به اون شاخه بین دو نفر رد و بدل میشه، خب از این پس سریع  و شفاف میرم سر اصل مطلب " سلام ، ممنونم خوبم، کارم داشتی؟"  . حتی خوب بودن طرف مقابلم برام مهم نیست :)) والا مگه طرف مقابل دکتر یا روانشناس هست، حال مون رو خوب کنه ؟! 
حاشیه رفتن تو حرف زدن باعث میشه اون حرفی که مدت ها تو دلت مونده
خوب..من برگشتم ..امدم که شاید صداهای درون مغزم را خفه کنم تکه تکه به قلم بیاورم و حلقه حلقه زنجیر های اسارتم از خودم را بشکافم..اگر بتوانم البته...که بعید میدانم ...قبل تر ها که در دفتر می نوشتم همه ی نوشته هایم را میسوزاندم...آن هم با کبریت..میخواستم بوی گوگردش ریه هایم را بخراشد و چوب کبریت گر گرفته با تنها چشم اتشینش حرص و هراسش را با سوزاندن ناخن هایم بیرون بریزد....
آمده ام بگویم باز هم آن کار را تکرار کردم:/دوباره دوباره و دوباره...به خودم آمدم
من نمیدونم چرا اینقدر از بعضی آدما بدم میاد . شاید با خودتون بگین ما هم از خیلیا بدمون بیاد ولی بدم اومدن من فرق داره حس میکنم :/
اولن وقتی یکی که ازش بدم میاد بم نزدیک میشه به شدت عصبی میشم . بعد اون سردرد لعنتی میاد سراغم . تخیل میکنم دارم به طرز فجیعی اون آدم رو میشکمش :) بعد به علت اینکه حکم قتل اعدامه صحنه رو ترک میکنم . آخه چرا باید به خاطر یه آدم بی اهمیت جون خودمو به خطر بندازم ؟ الان شاید با خودتون بگین من چه آدم انسان ستیزی هستم . یا فکر کنین
مثلا دانشگاه سامانه گلستان رو گذاشت کنار به سامانه پویا رو آورد!
یعنی قشنگ باید گفت لا اله الا الله...
نزدیک بود همینجا فحش شون بدم. ظرف چهل دقیقه چهل بار از سامانه پرت شدم بیرون!
ایران بهترین برنامه نویس ها رو داره اونوقت این ابله های پفیوز با لابی میرن یه سامانه آشغال رو میخرن و حتی عرضه درست منتقل کردن داده هاشون رو هم ندارن. گند میزنن به اعصاب ملت.
من خودم حالا برام اصلا مهم نیست این ایمان انتخاب واحدشو سپرده به من خودش مشغول کاره.
الان من مث
واریسلا زوستر
عفونت ویروس واریسلا زوستر
ویروس واریسلا زوستر یک هرپس ویروس است و مانند دیگر هرپس ویروس ها باعث
بروز هر دو عفونت اولیه و راجعه میشود و در گانگلیون های اعصاب حسی نهفته
باقی می ماند.
کمتر کسی است که با دیدن صورتی پر از دانههای قرمزرنگ و ملتهب، یاد آبله
مرغان نیفتد و دلهره ابتلا به آن را نداشته باشد. حالا هر چقدر هم که
بدانیم این بیماری قابل درمان است، اما اگر در کودکی به آن مبتلا نشده
باشیم، آنقدر نامش برایمان آزاردهنده میشود
این اتاق شاهد همه نوعِ منْ بوده!از منِ ابله با آرزو ها چرت و پرتی که امروز نسبت بهشون احساس بیگانگی و تنفر میکنم تا منِ گیج که تازه فهمیده نه اونی هست که خودش فکر میکرد و نه اونی که بقیه فکر میکردن و شاید هنوزم فکر میکنن!
هم شاهد کثافت کاریام بوده و هم شاهد اندک کارای به درد بخورم! هم منِ سحر خیز رو دیده و هم منِ تا لنگ ظهر خواب! 
این اتاق هم میتونه منِ جوگیری که تمام روز داشت کتابای چرت و پرت برایان تریسی رو میخوند و رویا بافی میکرد رو به یاد بیار
این اتاق شاهد همه نوعِ منْ بوده!از منِ ابله با آرزو ها چرت و پرتی که امروز نسبت بهشون احساس بیگانگی و تنفر میکنم تا منِ گیج که تازه فهمیده نه اونی هست که خودش فکر میکرد و نه اونی که بقیه فکر میکردن و شاید هنوزم فکر میکنن!
هم شاهد کثافت کاریام بوده و هم شاهد اندک کارای به درد بخورم! هم منِ سحر خیز رو دیده و هم منِ تا لنگ ظهر خواب! 
این اتاق هم میتونه منِ جوگیری که تمام روز داشت کتابای چرت و پرت برایان تریسی رو میخوند و رویا بافی میکرد رو به یاد بیار
درد هر جورش که باشه باعث می شه دائم احساس مظلومیت کنی، لحن حرف زدنت عوض میشه و یجوری جمله هاتو آروم و کشدار میگی که طرف مقابلت بگه خب چه مرگته؟ حالا این درد می تونه از زخم شدن پشت مچ پا باشه یا از معده ای که ورم کرده و انگار یه نفر باهاش گره ی ملوانی زده یا هر چیز دیگه ای... دردی که تمام روز درگیرش بودم و انگار امروز برایم باید پر مشغله میشد. از کلاس صبح بگیر تا ظهر که با خواهری کلی گشت زدیم و عصری که سر به منزل دوستم زدیم و شبی که با جیغ و داد های دو
می گویند روزی ناصرالدین شاه به کریم شیره ای گفت نام ابلهان عمده تهران را بنویس !کریم گفت به شرط آنکه نام هر کسی را بنویسم عصبانی نشوی و دستور قتل مرا صادر نکنی ! شاه به کریم شیره ای قول داد.
کریم در اول لیست اسم ناصرالدین شاه را نوشت ! ناصرالدین شاه عصبانی شد و خطاب به کریم گفت : اگر ابلهی و حماقت مرا ثابت نکنی میر غضب را احضار می کنم تا گردنت را بزند !کریم گفت : مگر تو براتی پنجاه هزار تومانی به پرنس ملکم خان نداده ای که برود در پاریس آن را نقد کند
درحالیکه دیگر همه اعضاء و هواداران فرقه رجوی، مرگ سرکرده تروریست شان را به خود قبولانده بودند، مسعود رجوی دوباره پس از حدود 10 سال خفه ی مطلق بودن، درست در زمانی دهان بی افسارش را باز کرد که نباید!البته نباید از این بابت است که با نطق احمقانه اش، هنوز نیامده موجب نفرت بیش از پیش آحاد ملت ایران از فرقه منفور رجوی شد. این گونه اشتباهات عجولانه و احمقانه در رزومه مسعود رجوی و دیگر سرکردگان فرقه ی او فراوان بوده است.
ترور سردار سلیمانی و خوش رقصی
انگار عین سگ برای یه آدمی که هیچوقت نبوده ناراحتم
نمیدونم چه مرگمه
ترس از فراموشی دارم اینکه یه جای دور باشم‌و فراموش بشم ناراحتم نمی کنه اینکه هستم و فراموش بشم ترسناکه
اینکه این جریان کنکور،هیچ جا نرفتن و جواب همه برنامه ها ،نه نه و نه عه
دارم از یادشون میرم ،جامم دیر یا زود پر میشه،روابط جدید،آدمای تازه تر ....
من سرم درد میکنه هر روز که به هوش میام داستان همینه
بین همه چیز گیر افتادم
کارای مدرسه رو درست نمی تونم پیش ببرم ،درس خوندن و تست ز
به سر حد مرگ دلم میخواد بنویسم و تک تک حرفام بگم.
یک چیزایی که... نمیتونم با افکار مزخرفم بجنگم نمیتونم و هربار فقط گریه به چشمم میارن. عقلم حرف درست میزنه و فکر درست میکنه ولیردلم باعث میشه کاریو بکنم که نمیخوام این تضاد وحشتناک داره دیوونم میکنه
از این همه بیکاری و الاف بودنم نفرت دارم
از اینکه وقتم پوچ بنظر میاد حالم بهم میخوره از انلاین بودنای همیشگیم به کیایی که اینقدر سرشون شلوغه ک نمیرسن گوشیشون چک کنن حسودیم میشه
اینکه بنطر ادم بیکاری
با کلی شور و شعف و ذوق و خوشحالی بلند شدم رفتم دانشگاه ، با کلی استرس بخاطر دیر رسیدن بدو بدو خودمو رسوندم انجمن بازی ، رفتم دم در کلاس ، یادم اومده استاد گفته بود وقتی دیر میاین از در پشتی بیاین ک تو فیلم نیوفتین ، رفتم در پشتی میبینم قفله، برگشتم در اصلی محکمممم دستگیره رو کشیدم بعد یه آقایی اومده میگه خانوم ! این درا قفل مرکزی داره ، برید ته سالن بگید براتون باز کنن. این جا بود ک به بی سروصدا بودن کلاس شک کردم ، رفتم میپرسم کلاس یونیتی کجاست ؟
 
دقیقا رمان به جایی رسید که نباید میرسید.هرچند که روح من ازش خبر نداشت. حالم به هم ریخت. چرا وقتی از فکر کردن به خیلی چیزها فراری هستی برات پیش میاد که به خاطرت میاره؟؟؟ بگذریم  کمتر از صد صفحه مونده تا کتاب تموم بشه. زندگی ای کردم باهاش. همه چیز تو خاطرم مونده. داستان یک قتل. داستان یک قاتل. دیوانه کننده بود کار داستایفسکی. دلم میخواد ابله رو هم زودتر بخونم حیف الان وقتش نیست. حیف...
 
کتاب جنایت و مکافات ، نوشتهٔ فیودور داستایفسکی ، ترجمهٔ اح
بنام خداوند بخشنده و مهربان ..
باسلام.
بدترین مردم کسى است که در کار پروردگارش، از مردم بترسد و در کار مردم، از پروردگارش نترسد . حضرت علی(ع)
صبح زود از خواب بیدار میشه! بدو بدو لباس میپوشه! که بره مدرسه یا سر کار یا ..! ازش میپرسی چرا این کاری رو میکنی؟! بهت جواب میده،شوخی میکنی؟! با جدیت تمام بهت پاسخ میده،اگر نرم اخراج میشم،تنبیه میشم! 
انوقت برای نماز و انجام کارها واجبش انگار نه انگار! . در اعمال و رفتارش که خوب دقت میکنی،به این میرسی،که از نظ
یه پسر خاله دارم،
 
عین هومن جعفری هست (همون که داداش کامرانه که خواننده ن)، یعنی این بشر کپی این ابلهه. و عین اون ابله هم ناله میکنه وقتی حرف میزنه، انگار داره رابطه جنسی برقرار میکنه همون لحظه. یعنی حالت به هم میخوره از صدای این نکبت.
هی این زنگ میزد هی صداش میرفت روی اعصابم. خیلی هم چرت و پرت میگفت (ما عین خواهر و برادر بزرگ شدیم، یعنی از بچگی با زدن به سر و کله هم بزرگ شدیم البته بعد از چهارم ابتدایی برای سالهای سال از هم جدا شدیم). یه مدته دیگه
قبلنا فکر میکردم مردا خیلی ساده عاشق میشن و زوج خودشونو پیدا میکنن و داستان تموم میشه. ولی یاد گرفتم قضیه چیز دیگه ایه. اتفاقا مردا این آپشنو دارن که در عین اینکه رسما همسر یه خانم هستن، معشوقه نفر دومی هم باشن و از اون طرف واسه آدم سومی جوری نقش بازی کنن که انگااااار شیفته و شیدا شن ولی در حقیقت حس خاصی به اون شخص نداشته باشن.
شاید باورش واستون سخت باشه ولی من دیدم که عین خربزه میگن دوست دارم و بهمان و اتفاقا هیچ حسی به طرف ندارن! اقا من اینو هم
صداهه دیگه اکثر وقتا اینجاست.
وقتی به کتابای تازه نگاه می کنم، با انگشتش سرم رو برمی گردونه به سمت میزم و درسای نخونده.
وقتی دارم می رم مدرسه و تو راه شعر می خونم، دستش رو می گیره جلوی دهنم تا کسی صدام رو نشنوه.
وقتی نشستم بالای تختم و دارم فیلم می بینم، از لامپ آویزون شده و چیزایی می گه که به خاطر هندزفری تو گوشم نمی شنوم.
وقتی گشنه م نیست و نمی تونم غذام رو تا آخر بخورم، بهم پوزخند می زنه و سر تکون می ده.
وقتی دلم می خواد گریه کنم ولی نمی دونم چرا
حوله ی تنپوش خیس 
فنگ فنگ بینی 
سرمای خونه
و یاد آوری این موضوع که باس عادت کنی به بی ماشینی!
فردا گمونم وقت جمع و جور کردن خونه باس باشه 
البته نه 
داماش بازی داره 
گمونم بچه ها میان دنبالم که بریم استادیوم 
هلیانه غذا داد میلاد آورد اینجا خوردیم 
دست پختشم خوبه!!!
باز به میلاد گفتم!
و البته صادقانه براش اعتراف کردم این هم واکنشم بابت چیه!
شباهت!
ابله میگه ببخشید پس پامونو از زندگیت میکشیم بیرون
شکستگی کتفم اذیت میکنه ولی واقعا یادم میره در ط
وقتی عکس تازه‌ای در اینستاگرامت نیست
انگار
" در میخانه بسته‌اند دگر "
و من مثل ابله‌ها تمام روز زل می‌زنم به صفحه پنج و نیم اینچی موبایلم
و دعا می‌خوانم:
" افتتح یا مفتح‌الابواب "
 
چهارشنبه اما سینما خوب بود
و پیاده‌روی کوتاه هفت ساعت و چهل دقیقه‌ای بعد از آن
و بوی خوش بلومینگ باکِتِ میس دیور
که با سخاوت محض
منتشر می‌کردی در کوچه‌های شهر
آه!
" هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای "
 
و پیش از خداحافظی
آن قهوه ترک در کافی‌شاپ خوب بود
و دست‌های
امروز عشقی تازه در سر پروریدم. من عاشقِ پرنسِ ابلهِ داستایوفسکی شده‌ام. خدایا! وقتی به دیالوگ‌های پرنس میرسم شوقی وجودم را فرا می‌گیرد. می‌خواهم کنارش باشم و فقط تماشایش کنم. خدایا من چرا اینقدر احمقم! عاشق یک شخصیت داستانی! امروز به همه‌شان فکر کردم و همه را کنار گذاشتم منتها همین الان به سرم زد به مح پیام بدهم. خیلی خلم میدونم ولی میدم. دادم باقی مهم نیست.
پرنس آه خدایا چرا من نبتید بجای آگالیا باشم؟ کاش پرنس را با همین ویژگی و دیالوگ داشت
بدتون نمیومده از زندگی؟شما چقده قوی این!من خودمم نمیدونم دارم چه غلطی میکنم اصلا چمه چی میخوام چرا اینطوری ام میخواین بگم مثلا توی یه روزم چیکار میکنم؟کاش حوصله داشتم واستون الگوریتمشو میکشیدم.اگر روز تعطیل باشه که یا خیلی میخوابم یا نمیذارن خیلی بخوابم و خب کل روز رو یا روی مبل دو نفره میشینم و میخوابم و تلفن به دست چت میکنم و وول میخورم توی اپلیکیشن ها و غر میزنم و اگرم حالم خوب باشه شاید یه غذایی هم درست کنم این روزا به علت کاروبارای هنرس
حکایت کرده‌اند که مردى در بازار دمشق، گنجشکى رنگین و لطیف، به یک درهم خرید تا به خانه آورد و فرزندانش با آن بازى کنند. در بین راه، گنجشک به سخن آمد و مرد را گفت: «در من فایده‌اى براى تو نیست. اگر مرا آزاد کنى، تو را سه نصیحت مى‌گویم که هر یک، همچون گنجى است. دو نصیحت را وقتى در دست تو اسیرم مى‌گویم و پند سوم را، وقتى آزادم کردى و بر شاخ درختى نشستم، مى‌گویم. مرد با خود اندیشید که سه نصیحت از پرنده‌اى که همه جا را دیده و همه را از بالا نگریسته اس
خیلی اتفاقی داشتم پیامک های گوشی قبل خودم رو پاک میکردم (بعد از مدتها روشن کرده بودم)، به یک پیام بر خوردم. پیامی که شب عروسی محمد در شهریور ماه برای خودم تایپ کرده بودم. از جنس پیام خوشم اومد. دوست دارم برای خودم در این وبلاگ به یادگار بمونه. حس اون شب رو یادمه. اینکه بعد آموزشی باشی و کار درست و حسابی نداری، عشقت هم گذاشته رفته و هنوز اکسپت دکترا هم نداری...
پیام این بود:
"ببین دقیقا اینقدر بریز و بپاش کرده که ذهن تو و امثال تو رو نابود کنه. تو رو
همه میگن شاعر خوبیه ....واااقعا خوب بود
همه میگن شعر خوبیه ...واااقعا خوبه ...
همه میگن نویسنده خوبیه ...جدااا فوق العاده اس!
همه میگن کتاب خوبیه ...جداااا شاهکار بووود!
....
گرفتمش!
خب حالا چیزی ازش فهمیدی؟؟؟
....
حتما کلاس داره دیگه !
فقط خااااک ...
با دنیای خودت زندگی کن‌‌‌‌‌‌‌...
اول دنیاتودنیاشو بشناس ...عقلتو باهاش میزان کن ...بعد قبولش کن!
وقتی یه دنیا و یه عااالم گفته کتاب فلان از فلان نویسنده روس شاهکاره ...آره امکان اشتباه اکثریت کمه...اما بهتره
بدون قلیون و چُپُق، قهوه‌چی
نشسته بی‌حال و عُنُق قهوه‌چیبراش نداره آسمون قشنگیچاییِ زعفرون نداره رنگیخیالش از زیاد و کم خالیهتختِ کنار حوض هم خالیهگم شده از تو سینیا قندونشاون لبای شبانه‌روز خندونشبه چشمِ حوصله‌اش هوا برفیهقُل‌قُلِ آبِ جوش، پرحرفیهزنگ‌میزنن، نمیشنفه صدارونمیشنفه زنگ پیامکاروخسته شده، دیگه نداره اصلاحالِ جواب‌دادن به مشتی حسندلِ لیوانای حصیری خونهتلخه شبیه قهوه، قهوه‌خونهدرنمیاد صدایی از قنارینمیخونه رادیو
4 سال پیش بود تقریبا از تو یه جنگل کوچیک نزدیک شیرگاه. یکی از همراهانمون یه حلزون پیدا کرد. ی حلزون بزرگ بود.گنده ی حلزونا بود
به اندازه مشت بسته ام
با خودمون اوردیمش. 
باهامون غریبی میکرد. 
نزدیکش که میشدیم میرفت تو لاکش. احساس خطر میکرد سریع قایم میشد.
گفتیم ببریمش به یه محیط اشنا. حرفای خوب بهش بزنیم. گولش بزنیم فکر کنه هنوز تو جنگله. گذاشتیمش تو گلدون بزرگ وسط حیاط خاکش رو نمدار کردیم. براش برگ سبز انداختیم روی خاک.
دوست میشد باهامون کمتر غر
اگر ساعت نه شب است و من همه‌ی چراغ‌ها را خاموش کرده‌ام و خزیده‌ام زیر دو تا پتو و زانوهایم را توی شکمم جمع کرده‌ام و در تاریکی این‌ها را می‌نویسم، اگر هر آن ممکن است ناگهان بزنم زیر گریه و هیچ جوره آرام نشوم و تهش مجبور شوم قرص خواب یا آرام‌بخشی بخورم و آرام آرام بدون اینکه درست متوجه شوم چه اتفاقی دارد می‌افتد ناگهان از همه چیز تهی شوم و به خواب بروم، اگر دیروز با یکی از بچه‌ها بگومگو کردم و حرف‌هایی زدم و کمی تند رفتم و ناراحتش کردم _هر
مثل بُز نشسته ام و به نقطه ای نا معلوم خیره ام.ناگهان عین عقاب شیرجه می زنم روی اعصاب خودم که؛ چه مرگته؟ قوز کردی یه گوشه و رفتی در عالم هپروت.آخه اوزگل قاز قولنگ ، پاشو محض رضای خدا، یه بارم که شده، این آقا داییتو تکون بِدِه و گِلی به سرت بگیر. منم که وقتی به خودم گیر میدم ، روی هرچی سیریشه  سپید می کنم.و ادامه میدم: خاک دو عالم برسرت که گند زدی به جوونی و میون سالیت. آخه گوسفند، این همه فرصتی که خدا حیف کرد و به تو داد، به گربه سیاهه داده بود، الا
آنچه در ذهن دیگری می گذرد، برای ما فی نفسه بی اهمیت است و اگر به سطحی بودن و پوچی افکار، محدود بودن مفاهیم، حقارتِ طرزِ فکر، واژگونی عقاید و اشتباهات فراوانی که در ذهنِ غالبِ اشخاص وجود دارد به قدر کافی پی ببریم، و علاوه بر این به تجربه بیاموزیم که مردم با چه تحقیری از کسی سخن می گویند که دیگر هراسی از او ندارند یا گمان می کنند حرفشان به گوش او نخواهد رسید، در این صورت به تدریج در برابر نظر دیگران بی اعتنا می شویم؛ به ویژه اگر یکبار شنیده باشی
تنهایی‌ات را در آغوش بکش تا دیگری را سپرِ انزوا نکنی! زیرا تنها آن‌که تنها زیسته باشد، می‌تواند در عشق نفس بکشد و در عشق بمیرد.تنهایی، مرگـِ کبیر استحتی شاید حق با سلیمانِ پادشاه و پیغمبر - پسر داوودِ نبی - باشد که در "کتابِ جامعه" با اندوه می‌گوید:" یک حکیم همان گونه می‌میرد که یک ابله!"اما درباره زیبایی و شکوهِ مُردگان، هرچه بگوییم، هیچ نگفته‌ایم.جایِ تعریف یا تعارف نیست؛ مرگ،نه دروغ می‌گوید و نه چیزی به خوبی و زیباییِ ما می‌افزاید! پس چ
هوپ! چرا یه کاری می کنی که از خودت بیزار بشی؟! چته؟ آره باهات همین طوری حرف می زنم: چه مرگته؟! 
مازوخیسمی چیزی هستی؟ دیوار کوتاه تر از خودِ طفلیت پیدا نکردی؟! چندمین پروپرانولول رو می خوای بندازی بالا؟
وقتش نیست که دست از آزار خودت برداری؟ هوم؟ 
میخوای به امون خدا ولت کنم و بذارم عزت نفست رو از دست بدی؟ تو رو به جون عزیزانت قسمت می دم بی خیال شو. خب؟
-خب. قول میدم. این بار واقعا قول میدم.  

* عنوان از شیخ اجل 
چند روزه که تمام بدنم انگار خواب رفته، و این موضوع در کنار آلودگی هوا واقعا واسم اذیت کننده‌س، ۹۷ روزه که مامان و بابامو ندیدم که طبیعتا حس خوبی نیست اما این که از بعضی شرایط پر تنش دورم خوبه! اون شب دلم واقعا گرفته بود از اینکه زندگی چطوری میتونه فاصله بندازه بین خیلی چیزا، با خیلی از آدما... حالم از آدمی که حدود یه سال درگیرش بودم بهم میخوره :) و فکر میکنم کم کم دارم یاد بگیرم که به خودم احترام بذارم! این جمله رو نه به فرم کلیشه بلکه از صمیم قلب
بسم الله الرحمن الرحیم
 
 
أَلا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ
آیا پیکار نمی کنید با مردمی که سوگندهای خود را نقض کردند و آهنگ آن کردند که رسول را بیرون کنند؟
 
وَ هُمْ بَدَؤُکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ
و آنها اول بار به دشمنی و قتال با شما برخاستند
 
أَتَخْشَوْنَهُمْ؟
آیا از آنها هراسانید؟
 
فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ
در حالی که خدا سزاوارتر است که نسبت به او خاشع
صنم
«هیچ.وجود
داشتم.».ماتم میبرد.دوباره جمله ای که نوشته شده را میخوانم.سه باره، چهارباره و
انقدر که بتوانم باور کنم چنین جمله معرکه ای واقعا نوشته شده است. بعد سرم را
بالا می اورم تا به مردی که روبروی من نشسته نگاه کنم و مثل ابله ها ،از خوشی
خواندن چنین جمله ای لبخند بزنم. مرد اخمی بمن میکند و رویش را برمیگرداند.

حال خوشم مرا یاد ان سطر از تنهایی
پر هیاهو می اندازد که بهومیل هرابال میگوید:«چون من وقتی چیزی را میخوانم در واقع
نمیخوانم.جمله ای ز
خودم هم مریض شدم . مریضی واقعا آفت بزرگی بر برنامه‌ها و زندگی آدمه . از وقتی که مشکلاتی برای پام پیش اومده زندگیم تعطیل شده . درسها رو نمی‌تونم راحت بخونم. اما دارم سعی میکنم و خوشحالم و ناراحت . خوشحالم از اینکه هنوز کرونا نگرفتم و ناراحتم از اینکه چه آدمهایی که شاید کلی درس داشتن و حالا کرونا گرفتن و آرزوشون از بین رفته . چه خارج ایران و چه داخل ایران . و چه کسانی که از برنامه هاشون عقب افتادن و توی اتاق بیمارستانن . شاید بگیم چینی‌ها شاید غذا
علت عفونت پوست:
 
انواع
علل
درمان
علائم
تشخیص
رفتار
عفونت پوستی چیست؟
پوست شما بزرگترین اندام بدن شماست. عملکرد آن محافظت از بدن در برابر عفونت است. گاهی اوقات پوست به خود آلوده می شود. عفونت های پوستی در اثر طیف گسترده ای از میکروب ها ایجاد می شود و علائم آن از خفیف تا جدی متفاوت است. عفونت های خفیف ممکن است با داروهای بدون نسخه و داروهای خانگی قابل درمان باشد ، در حالی که سایر عفونت ها ممکن است نیاز به مراقبت پزشکی داشته باشند. در ادامه بخوان
دیشب وقتی آسمان داشت ستاره هایش را شمارش می کرد. چشمش به من خورد که در آن تنهایی نشسته ام. سمت من آمد و گفت: سلام محمد، خوبی؟! گفتم: آسمانم نه ماه دارد و نه ابری که با من اشک بریزد. در حالی که لبخند نرمی می زد گفت: آسمان محمد، آنم تنها! گفتم: آری، تنهایی تنها. کنارم نشست و شروع به گفتن کرد از دختری می گفت که پسری تا صبح ادعا دوست داشتنش داشت اما امشب از لبخندهای دختر دیگری می نویسد! از پسری می گفت که در زیر باران آسمانش قدم می زد تا صدای عروسی عشق اش ر
‌شب‌ها به پشت می‌خوابید روی خنکی سرامیک‌های لخت کف اتاق، دست‌هایش را زیر سرش قلاب می‌کرد و زل می‌زد به نورهای متحرکی که از پنجره می‌افتاد روی سقف. به سایه‌هایی که بلند می‌شدند و کوتاه می‌شدند و از بین می‌رفتند. چند ساعت تمام کارش همین بود که زل بزند به سقف و گوش بدهد و صدایی نیاید. شب‌ها نمی‌توانست بخوابد. به چیزی فکر نمی‌کرد. سرش تهی بود. بلایی داشت سرش می‌آمد یا آمده بود، اما نمی‌دانست چه بلایی. کسی را نداشت برایش حرف بزند. کسی برای
دانلود کتاب رمان برای دایه باژیلان دایه باژیلان عزیزم… سلام! دلم زیاد برایت تنگ شده… کی به آبادی گشوده می‌گردی؟! تمام پرنده‌ها و گاو و گوسفندها معطل تواند…! بوی تو که در‌این منزل نباشد دل همه‌ی ما می‌گیرد… دایه نگران نباشی هان! تمامی چیز تروتمیز است , صرفا در فقدان تو… به جای خون ” ناراحتی “ در رگ‌های جانم می خروشددلنوشته دیگر ما :دانلود دلنوشته سانچی , نفس های یک حریق مخصوص یک کتاب داستاندانلود تیم دلنوشته خنده های تصنعیدانلود دلنوش
دیروز تلخ بود. برگ دیگری از سفاهت دشمن ورق خورد. تعدادی هم وطن پرکشیدند؛ خونشان ریخت تا جانی تازه به این خاک بدهد. اتفاق تازه و شگفت انگیزی نیست. سال هاست  که بهای حفظ این خاک خون عزیزانمان است. قلبمان برای از دست دادنشان درد گرفت. دلمان تنگشان می شود اما تن این سرزمین با گلوله خو گرفته، دیگر روئینه شده. نمی میرد. بلکه دوباره جان می گیرد.
اگر در گوشه ذهنت خطور کرد، چرا؟! پاسخش واضح است. جرمت ایرانی بودن توست. جرمت اقتدار و ایستادگی توست. جرمت باج
امروز اینستامو نصب کردم بعد این حلقه رنگ رنگی ها رو دوره یه استوری دیدم
از نرگس پرسیدم اونم نمیدونست جریانشو
خلاصه یه سرچ عمیق به عمل آوردم و پی بردم
اولا که کشف جالبی بود
دوما ، قدیما مگه خدا عذابو به اینا نازل نمیکرد؟کدوم قوم بود؟
عذابشون سیل بود؟یا زلزله یا توفان؟!
الان چرا اینهمه شیک شده قضیه؟
فک کنم خدا دید عذاب و این حرفا فایده نداره
تاکتیکشو واسه مقابله تغییر داده
××××××
خلاصه به زور جلو نرگس رو گرفتم که هشتگه pride و ازین کوفت و زهرمارا
خانه از پای بند ویران است
خواجه در بند نقش ایوان است
 
ماجراهای جالبی در کشورمان در حال وقوع است ! شلوغی ها و اولویت های مختلفی داریم که این ریزدانه ها خیلی به حساب نمی آیند. ولی تجسم کنید ! و بدانید :
فردی از تمام ظرفیت خود و خانواده ی خاص خود استفاده کرده است تا پای غربی ها (به خصوص فرانسه) به حوزه فرهنگ ایران باز شود (به بهانه های مختلف که اکثرا تا کنون پوچ بوده است) و اکنون همان فرد در حال تکاپو برای دریافت اقامت دوم از یک کشور غربی برای زندگی
تست هوش مالی
یکی از هوش‌های انسان که اخیرا هم اساتید زیادی در سرتاسر جهان اهمیت و کاربرد آن را بسیار پر رنگ کرده‌اند، هوش مالی است.
بدون رشد هوش مالی یقینا حتی یک فرد موفق و یا شخصی که پول زیادی بدست آورده، هر چه قدر هم که دارای پشتوانه مالی باشد شکست خواهد خورد.
شما یک IQ یا بهره‌ی هوشی دارید، که مخفف “intelligence quotient” است، و سطح کلی هوش شما را ارزیابی می‌کند و یک آی‌کیوی هیجانی  (emotional IQ)هم دارید، که میزان توانایی‌ شما در کنترل هیجان‌های
طرف به دلیل چت غیراخلاقی تمام اکانت‌هاش تو برنامه مسدود میشه، با ایمیل اون یکی اکانتش با لحن مظلومانه!! به پشتیبانی پیام میده چرا مسدود شدم من که کاری نکنم. نمیدونه ما تمام متخلفین رو با جزئیات زیر نظر داریم و ادعای دروغ اونها برای ما کاملا روشنه.
 
مورد داریم اکانتش مسدود شده، یه اکانت ناشناس دوم از قبل داشته و ما هم میدونستیم، اما از اونجایی که تخلفش در حدی نبوده که تمام اکانت‌هاش مسدود بشه دیگه پیگیری نکردیم. حالا اسمشو به یه غریبه آشنا ت
+چه مرگته نصفه شبی هی زر زر میخندی؟؟؟یه ماهی تو آکواریم اینقدر باحاله ده دقیقه ست رو ویبره ای؟؟
_فاکینگ مایند:/چند بار گفتم نذار من بی خوابی بکشم؟؟چند بار گفتم اون ریتم کوفتی شبانه رو درست کن من شبا بکپم ؟؟؟ خیالت راحت شد ؟؟ باز بساط افکار گل واژه ات رو شب ها بریز وسط نذار کله ی مرگمو بزارم.....
بی خوابی شبانه...افکار آدم خوار...خواب تا لنگ ظهر...کرم گوش ...آن هم با آهنگ های متال.....من حالم بدهههههه:)))))))
وقتی بی خوابی بکشم یا خوابم راحت نباشه خیلی وقیح
این پست رو نوشتم که اگه یه روزی برگشتم منتشرش کنمالان ساعت چهار صبحه،۲۲ مرداد فکر کنم.اگه بگم این تابستون خیلی بهم بد گذشت دروغ نگفتم،خیلی سخت بود واسم خیلی زیاد.مشکلات همیشه سر راه آدما هست،قبول کردم که جزئی از زندگیه،لازمه،بعضی موقعام امتحان الهیه.چیزی که برام قابل درک نیست حرفای آدما ست.اگه میتونستم یه نیرویی انتخاب کنم و فرازمینی بشم،قدرتی رو انتخاب میکردم که جلوی آدمای مزخرف رو بگیرم.مثلا وقتی شروع میکنن به چرت و پرت گفتن یا غیبت کرد
... اکثر مواقع مسئله این نیست که خدا چیست، مسئله این است که ما او را چگونه می بینیم. آدم های مهربان خدا را مهربان می بینند، آدم های ظالم خدا را خشن می بینند. آدم های باهوش عقل را می بینند، آدم های ابله ها اعتقاد کورکورانه را؛ عالمان ، علم را می بینند، جاهلان معجزه را».
 
کتاب باب اَسرار
رمانی از احمد امید
درباره ی دختری از زمان حال و دیدارهای او با شمس تبریزی
 
هیچ "سلامتی" در میان نیست،

وقتی زندان و چاقو و آتش، در انتظارِ
مبارزان است.
همان که تقدیمِ برادرانم شد: فرشید_هکی؛
اسماعیل بخشی؛ سپیده ی ...بزرگ!
این چه کلماتی ست که به انسان ها هدیه می
شوند؛
همین ها که امید می دهند به
"عشق" ، "سرخوشی" ، "سلامت" ، "کامروائی"
و ...
دروغ هایی از پسِ دروغ،
وعده هایی از جنسِ ابله مزاجی؛
توصیه های سرمایه داری به آینده ای چنین و
چنان،
وقتی حتا نان در دسترسم نیست؟!
مرگ و فضاحت و پلیدی،
هجوم می آورند به ما،
سبز پوشانی از عب
 یکی از رازهای هستی تصمیم‌های
بزرگی‌اند که به‌راحتی گرفته می‌شوند
در جولای سال
۱۸۳۸، چارلز داروین ۲۹ساله و مجرد بود. دو سال پیش‌تر، از سفر با کشتی اچ.ام.اس بیگلز
بازگشته بود و مشاهداتی را با خود آورده بود که در نهایت شالودۀ کتاب منشأ انواع شدند.
در همین اثنا، با مسئلۀ تحلیلی اضطراری‌تری مواجه گشت. داروین به فکر خواستگاری از
دختردایی‌اش، اِما ویجوود، بود اما از این می‌ترسید که ازدواج و بچه‌داری مانع از مشغولیت
علمی‌اش شود. او برای آنک
 یکی از رازهای هستی تصمیم‌های
بزرگی‌اند که به‌راحتی گرفته می‌شوند
در جولای سال
۱۸۳۸، چارلز داروین ۲۹ساله و مجرد بود. دو سال پیش‌تر، از سفر با کشتی اچ.ام.اس بیگلز
بازگشته بود و مشاهداتی را با خود آورده بود که در نهایت شالودۀ کتاب منشأ انواع شدند.
در همین اثنا، با مسئلۀ تحلیلی اضطراری‌تری مواجه گشت. داروین به فکر خواستگاری از
دختردایی‌اش، اِما ویجوود، بود اما از این می‌ترسید که ازدواج و بچه‌داری مانع از مشغولیت
علمی‌اش شود. او برای آنک
من راستش نمیدونم بقیه هم مثل من براشون پیش اومده یا حداقل فکر میکنم برای همه پیش میاد که یه دوره ای از زندگیشونو دوست نداشته باشن یا به خاطر بد بودن خودشون یا به خاطر کارای احمقانه شون یا هرچی که نارحتشون میکنه از قبل. من چند تا از این دوره ها دارم. شاید به خاطر همین اینقدر وسواس دارم الان که خوب بگذرونم. یا حداقل تلاشمو میکنم در لحظه که اینجوری باشه و راحت نمیگیرم به خودم این که سخت گیرم فقط وقتی ارامش میگیرم که اون چیزی که فکر میکنمو بتونم ان
هفته‌ها وحشیانه می‌آیند و بدونِ آن‌که بفهمم، تمام می‌شوند. اما به نظر می‌رسد من میان چرخ‌دهنده‌های زمان گیر کرده‌ام و زمانی از من نمی‌گذرد. حدود بیست و پنج روز می‌گذرد که دل‌خوشی‌های احمقانه‌ی خودم را تحریم کرده‌ام اما برای من انگار بیست سال گذشته. تمام همین بیست سالی را که هرگز نفهمیدم دارم زنده‌گی می‌کنم. ترکِ سر زدنِ مدام به بعضی گوشه‌ها خیلی سخت شده. عادت داشته‌ام هر چیز را جمع کنم و بسته‌بندی کنم، بگذارم توی جعبه‌ی نامه‌ها
 ممنونم که دوستان صادقانه سوال پست قبل رو جواب دادند.برای من خیلی مفید بود.هم اسامی جدید یاد گرفتم و هم به نتایج جزئی و کلی ارزشمندی رسیدم.حس میکنم‌ در کل هم ، گفت و گوی مفیدی بود. با توجه‌به اینکه خیلی دوست دارم این نتایج رو هم‌ با هم دیگه بحث کنیم ؛ اما بنا به یه دلایلی فقط سه مورد رو اینجا مینویسم.
1) بارها اینجا در گفت و گو به من پاسخ دادند که : سیستم و نمایندگان و رهبر و جنبش جایگزین را نداریم.کافیست این تعداد اسامی را با توجه به تعداد زندان
واقعاً هم خدا یک جو شانس بدهد، چه شانسی؟ خریت! اوه که چه نعمتی است، چه سرمایه ای است؟ خوشبختی هر کس به میزان برخورداری او از این نعمت عظیم است و بس. این است تنها راز سعادت آدمی در حیات و بقیه اش حرف است و فلسفه بافی است. بیچاره آنهایی که این چیزها سیرشان نمی کند، چیزهای دیگری می خواهند، از آب لوله عطششان فرو نمی نشیند، از خوراک آشپزخانه جوعشان سیر نمی گردد، دوخت و رنگ قالی و اطاق و میز و حتی حقوق هم با همان اضافاتش و با همان امیدواریهایی که همیش
مومیایی از چپِ شناسنامه، فراخوانده میشویم.
بوی تندوتیز و اعتیادآورِ مُقَطرِ طلای سیاه، خوی ما را به جنگلیانیِ دَدمنِش همانند کرده و در صف طویلِ سواداگریِ مایعِ اشتعالِ مرکب‌های خویش، خشمگین، عبوث؛ ناامید؛ در انتظارِ آینده‌ای نه چندان روشن؛ بویِ گاز و اگزوزِ همجواران را مینوشیم و دَم نمیزنیم که خدا را مَباد، اسفبارتر از این پیش آید/.
رَشک میورزیم و گاه‌گداری به منظورِ رفعِ تکلیف، میاندیشیم که چه بود؟ که چه باد؟ که چه شد؟ که که کرد؟ که که
پول آزادی و آرامش سه تا کانسپت مربوط به همن.سخته بدون داشتن یکیش اون یکی رو به دست بیاری.مثلا وقتی احساس میکنی برای آرامش پیدا کردن احتیاج به صحبت کردن با یه روانشناس داری ولی پول نداری و برای به دست اوردن اون پول آزادی نداری.پیچیده س یکم.ولی خب چیزی که میدونم اینه که ما از بین همین محدودیتا رشد میکنیم.یواشکی.مریض میشیم ها.سختی میکشیم ولی رشد میکنیم.برای به دست اوردن پول مجبور میشی خلاقیت به خرج بدی.نمیتونی بری بیرون؟همینجا به دستش بیار.تو خو
صندلیِ چوبی روبرعکس،روبروی  صندلی ای که دختره روی اون نشسته بود گزاشت ،روی اون نشست وباپوزخندبه قیافه ی نترس دختر زل زد،هیچ اثر ترسی توی چهره ی یخی دخترنمایان نبود و این مهری بودبرای تائیدحرفه کاوه،که این دختر، دخترخاله ی شهابی بود!کاوه یکم خودشوبه جلو متمایل کرد ودستاشو زیر ‌چونه ش خوابوند وگفت:_خب،خانومه ستایش ملکی؛دخترخاله ی سرهنگ شهابی!البته اینجا ملقبی به کوکب بارانی،خب اوضاع و احوال بروفق مراده انشالله؟اینجابهتون خوش میگذره؟.. ط
غزالی علیه الرحمة در کتاب کیمیای سعادت می فرماید:
بدان که هر چه خدای تعالی آفریده است در حقّ آدمی، چهار قسم
است:
اوّل آن است که هم در این جهان سودمند است و هم در آن جهان،
چون علم و خلق نیکو، و در این جهان، نعمت به حقیقت این است.
دوّم آنکه در هر دو جهان زیانکار  است، چون نادانی و بدخویی، و بلای، به حقیقت این
است.
سوم آنکه در این جهان با راحت است و در آن جهان با رنج، چون
بسیاری نعمت دنیا و تمتّع بِدان، و این نعمت است به نزدیک ابلهان و بلاست به نزدیک
ع
 
هر وقت تونستید منظور شادمهر عقیلی رو توی ویدئو کلیپ تقدیر بفهمید، به من هم بگین.
 
ابله.
ابلحححححححححححححححححححححححححححححححححح.
 
 
حرف من اینه که
 
شما ممکنه نخواین یا نشه یا نتونین یا چند سال دیگه کلا تفکراتتون عوض شه و با طرف مقابل رفیق نشین.
 
ولی وقتی میبینین که میتونین به کسی کمک کنین که زخم هاش بهبود ببخشه، خب چرا اینکارو نکنین؟
 
من از جلو رفتن نمیترسم.
از کمک نمیترسم.
 
چه جنس موافق چه مخالف چه ترنس.
 
من خیلی ادم شفافی هستم.
 
از ام ا
یکی از اقواممون اددم کرد،
 
ریموو و بلاک کردمش.
چرا؟
 
چون اولا میشناسم و آدم پرادعای بچه پولدار بیشعوره.
در ثانی هیچ دین و ایمونی نداره و خوشم نمیاد.
 
ثالثا ابله من فقط سه بار تو مراسم عروسی دیدمت واسه چی منو ادد میکنی؟ من چه مشترکاتی با تو دارم؟!
 
رابعا شبیه این نفهم نکبت خالی بند دروغ گوی کنسرت سوار کن (کنسرت مردم رو میذاره روی صدای خودش بدبخت) همین یارو نکبت نکبت پژوهه.
 
قیافه ش کپیییییی اینه حتی اون نحوه موهاش (همون که خیلی از پشونیش فاصل
 
نویسنده : اشکان ارشادی از کرمانشاه 
قبل از مقاله و موزیک شب یلدا ، اینرا بنویسم. 
بد نام کردن همیشه وجود داشته و بوسیله آدمیانی که « اکثرهم لا یعقلون ، اکثرهم لا یعلمون » و « اکثرهم فاسقون ، اکثرهم لا یشعرون » دنبال شده. 
متاسفانه خیلی‌ها بخاطر قصور خود دنبال مقصر می گردند . خیلی‌ها هم فراموش می‌کنند که : قضاوت کار خداست و بر مسند قضاوت می نشینند. هرکسی تا حدودی می تواند خودش و دیگران را سنگ محک بزند و این محک زدن در مورد خودش بهتر جوابگوست.
سعی کنید در زندگی آدم خونسردی باشید . با آرامش دادن به خود و توان بخشیدن می توانید به اعصاب و راوانتان آرامش بیشتری بدهید ، یکی از روش های های آرام شدن :
1-مطالعه کتاب است »  مطالعه کتاب می تواند شما را در دنیای زیبا و بی انتها غرق کند و مخصوصا این تاثیر از کتاب های رمان و داستان های علمی تخیلی بیشتر است ، همانگونه که شخصیت داستان گام هایش را بر میدارد شما به او توجه می کنید و سکوت و زندگی او را در خود تماشا می کنید و این شما را بیشتر از قبل به خود
سعی کنید در زندگی آدم خونسردی باشید . با آرامش دادن به خود و توان بخشیدن می توانید به اعصاب و راوانتان آرامش بیشتری بدهید ، یکی از روش های های آرام شدن :
1-مطالعه کتاب است »  مطالعه کتاب می تواند شما را در دنیای زیبا و بی انتها غرق کند و مخصوصا این تاثیر از کتاب های رمان و داستان های علمی تخیلی بیشتر است ، همانگونه که شخصیت داستان گام هایش را بر میدارد شما به او توجه می کنید و سکوت و زندگی او را در خود تماشا می کنید و این شما را بیشتر از قبل به خود
لاهوالاهو
سوال بود
همیشه واسم چرا مادرا عروس ها رو دوست ندارند؟
زن حسوده
،جواب قبلا این بود! اما امشب فرق کرد ، مادر مادر است و همسر نون خور!
یه مادر
نمیتونه تحمل کنه کسی جگرش رو واسه پولش بخواد نه خودش ، اینه.
شریکِ
خوب کیه؟
کسی که
مثل خودت کالا رو دوست بداره ، گشتم نبود نگرد نیست ، واسه اینه که اکثر موفق ها
تنهاند! واسه اینه که فرمانده یه نفره!
شریک خدا
کیست؟
کسی
میتواند شریکش باشد که به اندازه ی او کالا را ، که اصل قصه انسان است را دوست
بدارد ،
سلام 
در دبیرستان کتابی داشتیم به نام بینش اسلامی.
در کتاب آمده بود که : گناه نکنید چون یا بر سر خودتان می آید یا بر سر نسلتان.
همه دست خود را پاک می دانند و هیچکس خود را گناهکار نمی داند و اینجاست که گناهکار معلوم نیست!
اگر بدانیم در گذشته چه کسی یا کسانی گناه کردند و تخم فساد ریختند چقدر خوب بود. معلوم نیست چه کسی یا کدام قومی در گذشته گناهان کبیره کرده ، که همینک نسل های ما باید تاوان بدهد. نام هایی را در کتب دینی همگی خوانده ایم و نیازی به ذکر
سلام 
در دبیرستان کتابی داشتیم به نام بینش اسلامی.
در کتاب آمده بود که : گناه نکنید چون یا بر سر خودتان می آید یا بر سر نسلتان.
همه دست خود را پاک می دانند و هیچکس خود را گناهکار نمی داند و اینجاست که گناهکار معلوم نیست!
اگر بدانیم در گذشته چه کسی یا کسانی گناه کردند و تخم فساد ریختند چقدر خوب بود. معلوم نیست چه کسی یا کدام قومی در گذشته گناهان کبیره کرده ، که همینک نسل های ما باید تاوان بدهد. نام هایی را در کتب دینی همگی خوانده ایم و نیازی به ذکر
 
 
 در غریبی و فراق و غم دل پیر شدم...‌ کرونا خر کیه... واقعا این دنیا با این کثافتی که سر تا پاش رو گرفته چه حلوای تن تنانی‌ای هست که اینقدر براش له له میزنید و نگران هستید؟ نمیگم مواظب نباشید و بر کوس مرگ بکوبید... خودتون رو اینقدر دوست دارید؟ آره خب... من هم کسی رو دوست داشتم که نه تنها دوستم نداشت که هیچ ارزشی برام قائل نبود.. همه چیز این دنیا اینقدر بیرحم و بیحساب‌ه.. آره دوستم نداشت، میخوام فریاد بزنم، چون حتی در همین قدر هم خجالت میکشیدم این
 
 
 در غریبی و فراق و غم دل پیر شدم...‌ کرونا خر کیه... واقعا این دنیا با این کثافتی که سر تا پاش رو گرفته چه حلوای تن تنانی‌ای هست که اینقدر براش له له میزنید و نگران هستید؟ نمیگم مواظب نباشید و بر کوس مرگ بکوبید... خودتون رو اینقدر دوست دارید؟ آره خب... من هم کسی رو دوست داشتم که نه تنها دوستم نداشت که هیچ ارزشی برام قائل نبود.. همه چیز این دنیا اینقدر بیرحم و بیحساب‌ه.. آره دوستم نداشت، میخوام فریاد بزنم، چون حتی در همین قدر هم خجالت میکشیدم این
دیشب برای چندین بار فیلم بسیار زیبای فارست گامپ (Forrest Gump) را دیدم. این فیلم یکی از بهترین فیلمهای ساخته شده تا کنون است که اگر تا به حال فرصت دیدن آنرا نداشته اید به شما پیشنهاد میکنم حتماً برای یکبار هم شده این فیلم را ببینید.
این فیلم در عین سرگرم کننده بودن در لایه های زیرین خود مملو از درسهایی برای زندگی هست. یکی از مهم ترین درسهایی که احتمالا هر فرد با دیدن این فیلم در ذهنش تداعی خواهد شد جمع دو وجه غیر قابل جمع سادگی و موفقیت است. در فیلم د
زنگ اول علوم‌فنون داشتیم. معلممون گفت امتحانا رو صحیح نکرده. بچه‌ها گیر دادن که خانم بدید حیدری صحیح کنه. معلممون گفت: "بذار برگه خودشو صحیح کنم ببینم چند می‌شه!" تابستون(یکی از بچه‌ها) گفت: "خانم این بیست می‌شه. می‌شینه سوالای فیزیک بچه‌های تجربی رو حل می‌کنه*، دیگه علوم‌فنون که چیزی نیست براش!" معلممون گفت: "واقعا؟" گفتم: "داره پیازداغشو زیاد می‌کنه خانم، از این خبرا هم نیست!" تابستون دوباره برگشته می‌گه: "چرا خانم، من بودم دیگه. سوال امت
⭕️داستانهای مدیریتی ( روزگار دلار و کلید)

◾️شاه به وزیر دستور داد که تمام شترهای کشور را به قیمت ده  سکه طلا بخرند.
❗️وزیر تعجب کرد و گفت: اعلیحضرت حتماً بهتر می دانند که اوضاع خزانه اصلاً خوب نیست و ما هم به شتر نیاز نداریم.
شاه گفت فقط به حرفم گوش کن و مو به مو اجرا کن.وزیر تمام شترها به این قیمت را خرید.
〰️شاه گفت حالا اعلام کن که هر شتر را بیست  سکه می خریم. وزیر چنین کرد و عده دیگری شترهای خودشان را به حکومت فروختند.
〰️دفعه بعد سی  سکه
 
در کهکشان راه قیفی، طیاره‌ای هست که دانشمندان جهان هنوز نتوانسته‌اند اسم مناسب مسخره‌ای برای آن انتخاب کنند. نامگذاری یکی از فعالیت‌های منحصربه‌فرد انسان‌هاست که عبارت است از برگزیدن یک اسم مسخره برای امور که تا حد ممکن بی‌ربط باشد؛ برای مثال کیهان‌قلی به عنوان برند حلواشکری. این در حالی‌ست که به نظر می‌رسد اسم هر چیزی را باید خودش انتخاب کند و نه انسان‌های ابله. اما انسان‌ها اصرار دارند که در حرف و نامگذاری هم دست از ستمگری نکشن

ستارت فعالیت سایت از سوم مرداد ماه 98 زده شد.
وبسایت دانلود کتاب نیازمند صبر و همراهی شما عزیزان دارد تا آرشیو خود را کامل کند.
مفتخر بودیم در 5 ماه بیش از 360 کتاب برایتان معرفی کنیم تا دانلود کنید و از خواندنشان لذت ببرید.
سایت دی ال کتاب در تابستان 160 کتاب پست کرد که برترین های کتاب های برتر تابستان در پست معرفی 10 کتاب برتر تابستان آوردیم.
این کتاب ها بر اساس بازدیدهایی که آن پست خورده آورده شده است.
و حال در پاییز 98 ما 200 کتاب دیگر پست کردیم که

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها